رهروان حقیقت

خودشناسی ، عشق ، سفر روح

داستان بودا ( ایا خداوند وجود دارد؟ )

نویسنده: Fatemeh.fj تاریخ: چهارشنبه, 5 دسامبر 2018 موضوع : داستان های معنوی, صفحه اصلی | دیدگاه‌ها برای داستان بودا ( ایا خداوند وجود دارد؟ ) بسته هستند

🍁🍃✨🔮✨🍃🍁

🎆 یک صبح زیبا و دل انگیز، بودا وارد دهکده‌ای شد؛

شخصی از او پرسید: «آیا خدا وجود دارد؟» و بودا گفت: «نه! خدایی وجو ندارد.»

نیمه‌های روز شخص دیگری نزد او آمد و گفت: «فکر می‌کنم خدایی وجود ندارد، عقیده شما چیست؟» و بودا پاسخ داد: «خدا وجود دارد.»

هنگام غروب شخص سومی نزد او آمد و به او گفت: «نمی‌دانم خداوند وجود دارد یا نه، شما چه می گویید؟» بودا به او گفت: «بهتر است ساکت باشی، خداوند هم وجود دارد و هم وجود ندارد.»

شاگرد بودا که او را در این سفر همراهی می‌کرد، کاملاً گیج و مبهوت شده بود که چگونه بودا در یک روز، به یک سؤال ساده، پاسخ‌های مختلفی داده است!

بنابراین شب هنگام، قبل از خواب، به بودا گفت: «امروز از پاسخ‌های شما به قدری گیج شده بودم که نزدیک بود دیوانه شوم؛ پاسخ شما به این سؤال که آیا خدا وجود دارد یا نه در صبح و ظهر و شب با یکدیگر متفاوت بود؛

بودا به او گفت : «هیچ کدام ازپاسخ ها برای تو نبود. مخاطبین من همان کسانی بودند که از من سؤال کردند. تو چرا به آنها گوش دادی؟ وقتی که تو از من سؤالی نکردی چگونه می‌توانستم پاسخی به تو داده باشم؟ روزی که تو سؤالت را مطرح کنی، پاسخش را دریافت خوا هی کرد .»

شاگرد گفت: «ولی با این وجود من پاسخش را شنیدم.» بودا به او گفت: «پاسخ‌هایی که شنیدی مخصوص آنها و بر اساس نیازشان بود؛

کسی که صبح به ملاقات من آمد انسان به ظاهر مؤمن و خداپرستی بود و می‌خواست که من هم ایمان او را تأیید کنم. او نمی‌خواست بداند که خدا وجود دارد یا نه، فقط می‌خواست من هم او را تأیید نمایم تا نفسش را راضی کند؛ به همین دلیل، با این پاسخ که خدا وجود ندارد، او را از ریشه تکان دادم؛ اگر او واقعاً از وجود خدا آگاهی داشت چنین سؤالی از من نمی‌کرد؛ کسی که واقعاً به چنین شناخت و آگاهی رسیده باشد، نیازی به تأیید آن از جانب دیگران ندارد؛ اگر تمام دنیا خدا را انکار کنند، کوچک‌ترین تزلزلی در اعتقادش به وجود نمی‌آید و اصولاً سؤالی نیز در این زمینه مطرح نمی‌کند؛ ولی این شخص هنوز درمرحله جستجو و تحقیق بود و خودش چیزی نمی‌دانست؛ به همین دلیل من ناچار بودم با پاسخ منفی خود، او را طوری تکان دهم که دوباره به جستجویش ادامه دهد و در این مرحله متوقف نشود؛

شخصی که هنگام نیمروز نزد من آمده بود، انسانی بی اعتقاد و منکر خدا بود؛ به او گفتم خدا وجود دارد؛ زیرا او جستجویش را متوقف ساخته بود و می‌خواست من هم بی اعتقادیش را نسبت به خدا تأیید کنم؛ اینگونه او را نیز تکانش دادم و وادار به جستجوی مجدد کردم؛

ولی کسی که غروب به دیدن من آمد، نه مؤمن و نه بی اعتقاد، بنابراین صحیح نبود که با ملزم کردن او به داشتن اعتقادی بخصوص، مانع از حرکت و جستجویش شوم زیرا پاسخ بله و نه، پاسخی بازدارنده است؛ بنابراین به او گفتم اگر جواب واقعی را می‌خواهد بهتر است نه رد کند و نه تأیید، و فقط سکوت نماید؛

اما تا جایی که به تو مربوط می‌شود هنوز برایت سؤالی پیش نیامده است وگرنه آن را مطرح میکردی



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,

امکان ارسال دیدگاه برای این مطلب وجود ندارد.